
کیستی که من
این گونه به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم …
کلید قلبم را
در دستانت می گذارم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم
و سربر شانه ی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم ؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویا های خویش با تو درنگ می کنم ؟
کیستی که من
جز او
نمی بینم و نمی یابم ؟
دریای پشت کدام پنجره ای ؟
که این گونه شاید هایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور ، زیبا ، و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور از تاریکی های سپری شده …
کیستی
ای مهربان ترین ؟
[تعداد: 5 میانگین: 4.2/5]